زندگی حتی وقتی انکارش میکنی، حتی وقتی نادیدهاش میگیری، حتی وقتی نمیخواهیاش از تو قویتر است. از هر چیز دیگری قویتر است.
باید یکبار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشکها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.
کتاب من او را دوست داشتم، نوشته آنا گاوالدا، ترجمه الهام دارچینیان
از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم
خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم
سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست
صخرهام هر قدر بی مهری کنی میایستم
تا نگویی اشکهای شمع از کم طاقتی است
در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم
چون شکست آیینه، حیرت صد برابر میشود
بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم
زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست
کاش قدری پیش از این یا بعد از آن میزیستم
فاضل نظری
سیلی و اسیری ملازم یکدیگرند. اگر بیست سال جایی اسیر باشی، آغاز اسارتت درست زمانی است که اولین سیلی را میخوری! اولین سیلی حس غریبی دارد و یک دفعه ناامیدت میکند از نجات و خلاصی و همهی امیدت به سمت خداوند میرود. خودت را دربست میسپاری به قدرت بزرگی که خدای آسمانها و زمین است. درد میکشی و تحقیر میشوی و این دومی کشنده است. تحقیر شدنِ من با اولین سیلی حد و حساب نداشت. داشتم از مرد عرب سیه چردهای سیلی میخوردم که با پوتینهایش روی خاک وطنم راه میرفت. سیلی خوردن از م دردی مضاعف دارد. برای تخمین درد یک سیلی ملاکی هست؛ اینکه کدام سوی خط مرزی باشی. اگر این طرف، در خاک خودت، باشی درد این سیلی فرق میکند تا آنکه آن سوی مرز در خاک دشمن باشی.
کتاب آن بیست و سه نفر، نوشته احمد یوسفزاده
درباره این سایت