محل تبلیغات شما



زندگی حتی وقتی انکارش می‌کنی، حتی وقتی نادیده‌اش می‌گیری، حتی وقتی نمی‌خواهی‌اش از تو قوی‌تر است. از هر چیز دیگری قوی‌تر است.

باید یک‌بار به خاطر همه چیز گریه کرد. آن قدر که اشک‌ها خشک شوند، باید این تن اندوهگین را چلاند و بعد دفتر زندگی را ورق زد. به چیز دیگری فکر کرد. باید پاها را حرکت داد و همه چیز را از نو شروع کرد.

کتاب من او را دوست داشتم، نوشته آنا گاوالدا، ترجمه الهام دارچینیان

 


از سخن چینان شنیدم آشنایت نیستم

خاطراتت را بیاور تا بگویم کیستم

سیلی هم صحبتی از موج خوردن سخت نیست

صخره‌ام هر قدر بی مهری کنی می‌ایستم

تا نگویی اشک‌های شمع از کم طاقتی است

در خودم آتش به پا کردم ولی نگریستم

چون شکست آیینه، حیرت صد برابر می‌شود

بی سبب خود را شکستم تا ببینم کیستم

زندگی در برزخ وصل و جدایی ساده نیست

کاش قدری پیش از این یا بعد از آن می‌زیستم

فاضل نظری

 


سیلی و اسیری ملازم یکدیگرند. اگر بیست سال جایی اسیر باشی، آغاز اسارتت درست زمانی است که اولین سیلی را می‌خوری! اولین سیلی حس غریبی دارد و یک دفعه ناامیدت می‌کند از نجات و خلاصی و همه‌ی امیدت به سمت خداوند می‌رود. خودت را دربست می‌سپاری به قدرت بزرگی که خدای آسمان‌ها و زمین است. درد می‌کشی و تحقیر می‌شوی و این دومی کشنده است. تحقیر شدنِ من با اولین سیلی حد و حساب نداشت. داشتم از مرد عرب سیه چرده‌ای سیلی می‌خوردم که با پوتین‌هایش روی خاک وطنم راه می‌رفت. سیلی خوردن از م دردی مضاعف دارد. برای تخمین درد یک سیلی ملاکی هست؛ اینکه کدام سوی خط مرزی باشی. اگر این طرف، در خاک خودت، باشی درد این سیلی فرق می‌کند تا آنکه آن سوی مرز در خاک دشمن باشی.

کتاب آن بیست و سه نفر، نوشته احمد یوسف‌زاده

 

 


سه روز اول هفته به کار کردن با نرگس و انجام کارهای خونه گذشت. برادر بزرگم کارهای اداری زمین پدری رو انجام داده و فقط منتظر هستیم تا یک کارشناس برای تعیین نوع کاربری و قیمت زمین بیاد تا بتونیم اون رو بفروشیم. سه‌شنبه عصر به دنبال خونه گشتیم. باورم نمیشه که قیمت خونه نسبت به سه سال پیش که من آپارتمان قبلیم رو فروختم تا بیام و نزدیک مامان خونه بخرم چیزی نزدیک به ۵ برابر شده باشه. خاله با این پول حتی نمی‌تونه خونه‌ی قولنامه‌ای بخره.
ماهم آمد به در خانه و در خانه نبودم خانه گوئی به سرم ریخت چو این قصه شنودم آن که می‌خواست به رویم در دولت بگشاید با که گویم که در خانه به رویش نگشودم آمد آن دولت بیدار و مرا بخت فرو خفت من که یک عمر شب از دست خیالش نغنودم آنکه می‌خواست غبار غمم از دل بزداید آوخ آوخ که غبار رهش از پا نزدودم یار سود از شرفم سر به ثریا و دریغا که به پایش سر تعظیم به شکرانه نسودم ای نسیم سحر آن شمع شبستان طرب را گو به سر می‌رود از آتش هجران تو دودم جان فروشی مرا بین که به هیچش
شنبه صبح وقت آرایشگاه داشتم. نرگس رو پیش خاله کوچیکه گذاشتم و رفتم. به خونه که اومدیم ناهار خوردیم و کلاس مجازی نرگس برگزار شد. ظاهراً عموها قبول کردند تا ارث پدریشون رو تقسیم کنند و قرار شده برادر بزرگم برای انجام کارها دوباره به شهرستان بره. یکشنبه با تمرین و بازی با نرگس گذشت. مامان عصر از شهرستان برگشت و کمی راجع به نقشه‌هامون حرف زدیم! دوشنبه صبح قیمه گذاشتم و برای مامان هم بردم. مامان از دیروز دیسک گردنش اوت کرده و به سختی تش میده.
شنبه صبح زود برای جلسه‌ی چهارم طب سوزنی و جلسه‌ی دوم زالودرمانی رفتم. بعد هم کار بانکیم رو انجام دادم و به خونه اومدم. تمرین‌های نرگس امروز بهتر از دیروز بود. یکشنبه شیفت کاریم بود و تا ساعت ۲ کلی کار انجام دادم. یک روز در هفته سر کار اومدن وُسع آدم رو می‌کِشه! از مرکز نرگس هم برای کلاس آنلاین فردا هماهنگ کردند. بعد از افطار حالم خیلی خوب نبود. دوشنبه سحر به قدری سرگیجه و حالت تهوع داشتم که چهاردست و پا به زحمت خودم رو به یخچال رسوندم و چند تا خرما با یک
شنبه صبح زود برای جلسه‌ی دوم طب سوزنی و اولین جلسه‌ی زالودرمانی رفتم. ساعت ۱۱ که کارم تموم شد سریع حرکت کردم تا خودم رو به جلسه‌ی مدیر آموزش برسونم. انجام کارهایی که دکتر برای راه اندازی سامانه مجازی خواسته بود باعث شد که دیر به خونه برسم درحالیکه دست‌هام بخاطر زالودرمانی پانسمان شده بود و روزه هم بودم. یکشنبه صبح قل بزرگ زنگ زد و گفت که برادر کوچکم حمید از دیشب تو بیمارستان بستری شده، ظاهراً کلیه‌ش سنگ آورده و باید جراحی بشه.
اینجا به دل سپردن من گیر داده‌اند مشتی اجل به بردن من گیر داده‌اند اینجا همیشه آب تکان می‌خورد از آب اما بــه آب خوردن من گیـر داده‌اند مانند شمع در غم تو آب می‌شوم مردم به فرم مردن من گیر داده‌اند چشم انتظار دست تو اصلاً نمی‌شوم وقتی به شال گردن من گیر داده‌اند در شهر، حس و حال برادر کشی پُر است گرگان به جامه‌ی تن من گیر داده‌اند دامن زدم به خون که بدست آورم تو را این دست‌ها به دامن من گیر داده‌اند گر پا دهد برای تو سر نیز می‌دهم اینجا به دل سپردن من گیر
شنبه صبح اول وقت به مرکز طب سنتی رفتم. دکتر با گرفتن نبضم گفت که سیستم داخلیت بهم ریخته و کبدت سمی شده. حجامت، طب سوزنی و سم‌زدایی انجام دادم و قرار شد ۳ جلسه‌ی دیگه هم برای طب سوزنی، ۲ جلسه برای زالودرمانی و یک ماه دیگه برای معاینه‌ی مجدد برم. بعد از بردن ماشین به کارواش به خونه اومدم. مامان برای ناهار قرمه‌سبزی و برای عصر آش درست کرده بود اما من باید رژیمم رو رعایت می‌کردم و فقط ارده و شیره خوردم.

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سیمان پلنگ بیکار